خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

من را به خاک سپرده اند امروز

بخدا که من فقیرم و واژه ندارم و نمیدانم، مگر میشود از عشق نوشت آنهم از قلم سیاه دل من... مگر میشود از جنون نوشت... شرط جنون عاشقیست و شرط عاشقی رسوایی است... در عشق باید رسوا شد... باید مجنون باشی...لیلا شدن که کاری ندارد... اما مجنون شدن تو را به اوج می کشاند... امروز من عاشق شدم... میزبان بودم... مهمان شدم... امروز برای اولین بار لحظه قلم گرفتن وضو داشتم و با عشق می نوشتم... امروز من لیلا بودم مجنون شدم... امروز من... مریم را به خاک سپردم... امروز من خواهر سه مجنون بودم و برایشان هروله میکردم... امروز من آواره بودم آواره آواره... آواره

شهر کوچک و خلوت و آرام من امروز نه میزبان بل مهمان سه شهید گمنام بود مگر نه آنکه آنها خود صاحبخانه اند امروز همه برادر بودند و خواهر... امروز همه بابا شدند و مادرها با قدی خمیده چادر به سر مادری کردند در حق این سه عزیز؛ امروز روز عشق بود...



دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای

خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای

شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون

شهید گمنام سلام،پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون


وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟

وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟


شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای

شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای

شهید گمنام بگو،بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!

شهید گمنام بگو،پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟


راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره،چرا اینجا خوابیدی؟

راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره،چرا اینجا خوابیدی؟


راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد،خدا رحمتش کنه!

راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره،چرا اینجا خوابیدی؟


خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای

مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای


حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم!

حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم!


باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور!

باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور!

باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور!

تو فقط غصه نخور،تو فقط غصه نخور،تو فقط غصه نخور!

بیقرارتر از آن هستم که بخواهم بغض را پنهان کنم و حرفی بزنم، بخدا که من ... نه "منیت" را باید کنار گذاشت بخدا که این حقیر دلش آنقدر گرفته که حتی نمی تواند نفس بکشد... آنقدر دلش پر از غصه هست که نمی تواند حتی واژه بچیندو جمله بسازد... آخر مگر از عشق هم میشود نوشت؟؟؟ حتی واژه هایش مقدسند، امروز اینجا شهر ما عاشورا بود... مگر نه اینکه کل یوم عاشورا... امروز اینجا کربلا بود... مگر نه اینکه کل ارض کرب و بلا... امروز دلها مث بید با باد عشق می لرزید... امروز اینجا هیچکس من نبود... همه ما بودیم ... دریا بودیم... اقیانوس عشق بودیم...

همه مادر بودیم... زینب بودیم... لیلا بودیم... رباب بودیم... امروز همه مجنون بودند...

خلاصه کنم مردم... امروز همه مجنون بودند... روز روز دیوانگی بود و عشق...

امروز من عاشق شدم... آه مرا هم به خاک بسپارید

نظرات 29 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:43 ب.ظ

مرا به بزرگواری خودتان ببخشید اگر پست طولانی شد
التماس دعا

وخداوند کافیست... سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ http://sfaezeh69.blogfa.com/

سلام عزیزم وبلاگتو ومطالبتو دوست داشتم انشاءالله موفق باشی وهمیشه شاد

طهورا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ب.ظ

حرفی که از دل برآید...روی آن حرفی نیست ...بگذار سکوت کنم ...نه از سر بی حرفی ...از روی زیبایی کلام و عشق تو...عالی بود مریم ....دلم هوایی بود ...کامل شد...ممنون
خوشا به این حالت....سلام

سلام عمه جانم
اونقدر هوایی شدم... که سر به هوا نامم نهاده اند
دلم تنگ یک لحظه فارغ شدن آدم شدن مریم شدن...
عمه

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ

...ومن چقدر گمنامم

و من بی نامتر
سلام

سهبا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

یاد اون روز غریب سال 73 افتادم و اولین کاروان شهدا که بعد مدتها از دیدار خدا آمدند و به دیدار خدا رفتند ! هیچوقت حال و هوای اون روز رو فراموش نمیکنم مریمی ... می دونم چی کشیدی و می فهمم همه بغض هایی رو که فروخوردی ...
قشنگ نوشتی مریمی . چقدر امیددارم که همین لحظه ها و صاحبانشون , دستگیر لحظه های تنهایی مون باشند ...
کاش ...
مرسی مریم جان .

سلام گل نرگسم
دارم دق می کنم و هیچ ندارم بگویم... درست مثل آدمی که در برزخی دست و پا میزند اما زبان فریاد ندارد...
امان از دلِ... ای وایِ من
هنوز هم گیجم و گنگ و لال
دوربین در میان دستانم رها شده بود... من فقط با چشم دل تماشا میکردم

لیدوما سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ب.ظ http://azda.mihanblog.com

نمی دونم چی بگم مریم شهیدای گمنام واسه من همیشه پر از سوال بی جواب بودن درکشون نمی کنم...

سلام لیدومای عزیزم
هر چی که دلت میخواد بگو ...
دلم برات تنگ شده بود

طهورا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

تو باز هم بوی خدا می دهی عزیز
آری هنوز هم تو ندا می دهی عزیز
در خانه هر کجا نگرم خاطرات توست
زیرا هنوز هم تو صدا می دهی عزیز
گفتم پرنده بی بال گشته ام
گفتی که بال های رها می دهی عزیز
یک لحظه بیشتر تو بخوابم بمان رفیق
تو باز هم بوی خدا می دهی عزیز

عمه... من لال شده ام

محب الشهدا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام خواهربی قرارم...
زیارت قبول...
پارسال دراینچنین روزهایی بود که مهمان های ما هم سررسیدند...
دوستشان دارم...
این غریبه های آشنا...
این گمنامان زمین ومعروفان آسمان را...
صورت نمناک از اشک،قلم خیس از شرم ودستان خیس از وضو....
اینجا معجزه کردند...
آفرین برتو...
التماس دعا مجنون...

سلام زهرا جانم
زیارت دل بود و عاشقانه ها
حال همدیگه رو خوب درک می کنیم و من اینو میدونم
بخدا این ماییم که گنام زمین و آسمانیم و آنها برای همیشه تاریخ جاویدند
هنوز هم چشمانم مهمان خیسی قطره های اشک است
محتاجم به دعا عزیزدلم

گلسا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ق.ظ http://golsa70mahdiyar.blogfa.com/

از گمنامی هم بالاتر است وقتی راه آسمان گم شود ...
شهدا از گمنامی هراسی ندارند ، از این دل نگرانند که راهشان را گم کنیم ...
و این روز ها چه دل نگرانیه عجیبی به جانشان افتاده ...........
اللهم اهدنا الصراط المستقیم ...

ممنون مریم خانومی ، حالو هوامو خوب کردی

سلام گلسای قشنگم
شهدا از این دلنگرانند که راهشان را گم کنیم
عجب جمله ایی گفتی خانومی
ممنونم ازت
خوشحالم گلم

محمد مهدی چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام


و شهید قلب تاریخ است ...


متاسفانه چه نامهایی که از این شهدای گمنام برای رونق خویش نانها پختند ...

سلام
بگذار تا دلشان بخواهد نان شهدا را بخورند ما هم نام شهدا را برای ذخیره آخرت می بریم
درست نمی گویم؟

شاعرشنیدنی ست چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

عشق! چه چیزی تو مگر؟
وای! نباشی تو اگر
شعر زمین گیر مرا
که آسمانی بکند؟
به خدا قسم اگر آسمانی شوی می دانی آنها خوشنامند و ما گمنام
بهشت برین جایگاهشان
ممنون
به روزم

سلام
و ممنون از این شعر زیبا و حضور زیباترتان
چشم خواهم آمد

محمدرضا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

آی شهیدا یه عمره دل من تنگه براتون...

ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خوب است به اندازه مهیا بشود
داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همه جا هلهله بر پا بشود
شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمان تو افشا بشود
شهر تا خرخره از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود
حیف! یک کوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود
"امیر توانا"


سلام مریمی . . .خوبی ؟
وای چقدر دلم برات تنگ شده

داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همه جا هلهله بر پا بشود
جون ریحونی
ای من فدای تو و این غزلای انتخابیت
کجایی خواهری که دلم برات یه ذره شده بود

فرداد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ق.ظ

سلام دایی جان
ممنون از این پست مقدست....
اما یادت باشه که با یکی از هنری ترین آدمهای خدا طرف بودی...شهدای گمنام رو انگار خدا یه جور دیگه دوستشون داره....
اینجور وقتا فقط سعی نکن روایت کنی
اینجور وقتا وقت حکایت کردنه...
.....
قبول باشه

سلام دایی
میخواستم حسم به مخاطبم القا بشه
برا همین عکس گرفتم...
حالا اگه بد شده شما ببخشین
قبول حق

امید گرمکی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

انشاله اجرتان با حضرت فاطمه

همیشه جایشان خالیست

سلام داداش گرمکی
مرسی

حسین پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ http://yadgaredoost.blogfa.com

سید شهیدان اهل قلم :
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند .
....
سلام
با شرابی کهنه در خدمتم [گل]

حمید پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

هیچی نمی تونم بگم...

سلام حمید
همین سکوتت هم زیباس

عارفه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ق.ظ

وای مریم
دلم جنوب خواست.
یاد معراج و شهدای جنوب افتادم.
یاد اون 22تا شهیدی که تازه آورده بودن. یاد خعیلی چیز ها افتادم.

ای جانم
فدای عارفه بشم من
با این دل مهربونش

ویکی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:27 ب.ظ

سلام چاکرم خوبی؟!
بالاخره ما تونستیم بیایم ایجا زیارت...!

نمیشد والا نمیشد...
چکارش کرده بودی ؟ چکارش کردی /. هعا ناقلا؟

چ خبر؟!

سلام ویکی،شما بزرگواری
خدا رو شکر
خب لینکم کن راحتتر بیای
خبر سلامتی
شما چ خبر؟

دعوتی از بلوغ جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:37 ب.ظ http://blugh.ir/?p=305

سلام. علم بهتر است یا ازدواج؟ (قسمت سوم چت دختر دانشجو با بلوغ)
منتشر شد


مادمازل شرور جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ

یاد تدفین شهدای گمنام تو دانشگاه خودمون افتادم
3 تا شهیدی رو آورده بودن که تو معراج شهدای اهواز رفته بودیم زیارتشون
دلم تنگ شد

سلام خانوم گلم
خوش اومدی عزیز
چطوری با زحمتای ما؟

گلسا جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ http://golsa70mahdiyar.blogfa.com/

هرچی این مطلبتو میخونم سیر نمیشم ...
کاش ...................

فدای دل پاکت گلسا جانم

منتظر روسیاه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ http://ghaemoon.blogfa.com

از خود گذر کنیم که این خوان آخر است ...
به روز هستم و منتظر نظرات زیبایتان
یا علی

ⓖⓞⓛⒾツ شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام
خوبی عزیزم ؟؟؟
بابا کم پیدا ؟؟؟
البته نم خودمم خیلی پیدا نیستم ها
ولی خدایی من آدم گرفتاریم
ینی واخعاً فول بیزی هستم
دورادورت میخونمت عزیزم و میخوامت

سلام گلی
مرسی
واقهاً خودت هم کم پیداییا
دست پیش رو میگیره پس نیفته کلک
فول بیزی؟ فارسی را پاس بداریم عزیزم
دورادور می بوسمت:-*

[ بدون نام ] شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام بر مریم بانو فقط اومدم وبلاگت عکس ها رو ببینم مریمی واقعا نمیدونم چ سالی بود دوباره شهید اورده بودن بیجار منم رفتم واقعا بی لیاقتم میدونی؟چ چیزی از دست دادم میدونی؟؟؟؟چ مراسمی چ بزرگداشتی؟

فقط نمیدونم چرا عکس ها نیومدن خوب آپلود نکردی حتما/
میام بیجا رمیبینمت
یا علی مدد

تو عشق خودمی بخدا
فدات بشم داداشی
منتظرتم سرباز کوچولوی معاف شده

محمدآقایی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ب.ظ http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

سلام

مظلومانه ترین تشییع جنازه همین تشییع شهدای گمنامه
حتی اگه هزاران هزار نفر هم توی این تشییع شرکت کنند باز وجود مادرشهید و پدرشهید خالیه...
اللهم الرزقنی شهادت فی سبیل لله

سلام برادر کم پیدای من
واقعا منم بهش فکر میکردم محمد...
بخدا که دنیا هم باشه ولی وقتی بابا و مامان و خواهر و برادر واقعی آدم نباشه که...
چی بگم که خودت بهتر از من حرف زدی
خوبین شما؟

قاصد سحر شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.mouod.blogfa.com

یاد جنازه هایی که هرگز تشییع نشد و در جلسه سکوت هم صحبت نیزار شد بخیر .



یاد دستهایی بخیر که به اباالفضل العباس (ع) پیوست .



یاد پاهایی بخیر که قبل از مرگ به بهشت قدم گذاشت .



یاد بدنهایی که لباس خاک سرگذاشت بخیر .



یاد پیکرهایی که پودر شدند و ذره ذره به احدیت پیوستند بخیر .



یاد امام المطهرین که با فرماندهی خیل عظیم رزمندگان اسلام شهد شیرین پیروزی را برای ما به ارمغان آورد .

یادش بخیر ...
خیلی قشنگ بود..خیلی

سلام
حضورت را ارج می نهم محمد عزیز

رویای خیس دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام مریمی-منم بوىم تشیع جنازه شهدا-ایشالله اون دنیا شفیعمون باشن

سلام عزیزدل

خوش اومدی

ستوده سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ

خدا رحمتشان کند خوش به حالشان که حداقل دنیا را نداشتند زندگی ابدی خوبی دارند واین مهم است .
ما بدبختیم که نه دنیا را داریم وآخرت را هم نمیدانم .

خدا رحمتشان کند
خوش به سعادتشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد